نوشته های یه ذهن خط خطی





طبق معمول خسته کننده ترین روز هفته.

2 زنگ فیزیک 2 زنگ حسابان.

الان تقریبا 2-3 ماهه همیشه مشق های حسابانم کامله اما نگاه نمیکنه :/

کافیه یه جلسه ننویسم نه تنها میبینه و میندازه بیرون

بلکه تمام عوامل و مسئولین مدرسه و اولیا و آموزش و پرورش کل کشور تو مدرسه حضور به هم رسانیدن -_-

-----------------------------------------------

عاقا میدونید این جریان هواپیماها که هی تو آسمونا قر میدن چیه؟

مغزمونو سرویس کردن از سر صب

-----------------------------------------------

سر زنگ فیزیک اینقدر خندیدم که داشتم زار زار گریه میکردم D:

آخر زنگ و کل زنگ تفریح فکم داشت میلرزید D:

خدانصیبتون کنه D:

-----------------------------------------------

ناظم احمق در دفتر پایین رو قفل کرده بود و گورشو کم کرده بود خونشون

اومدم بیام خونمون یهو مشاورمون گف یه دیقه بیا

رفتم فهمیدم کیف دبیر توی اتاق دبیرا مونده :/

گفت میشه بری بیاری و این حرفا گفتم باوشه :/

از پنجره رفتم غذاخوری بعد از پنجره ش رفتم آبدارخونه

از پنجره آبدار خونه پریدم تو دفتم دنبال کلید گشتم رفتم اتاق دبیرا کیف معلمو که داشتم میاوردم چشمم خورد به یه چیزی *_*

گوشی یکی از بچه ها که توقیف بود

هیچی دیگه سر راه اونم برداشتم آوردم D:

-----------------------------------------------

داشتم میومدم خونه تو ایستگاه مهدیه خواستم خط عوض کنم یه گروه سرود داشتن سرود های انقلاب رو میخوندن خیلی ناخودآگاه به یکیشون زبون درازی کردم و ادا در آوردم گروه از بین رفت :///

----------------------------------------------- 

تو ایستگاه نمیدونم چی شد به خاطر خستگی توی یه حالت برزخ خاصی رفتم

بیدار بودما ولی خوابیده بودم

یهو حس کردم یکی داره صدام میکنه

برگشتم میگم چیه؟ [من سر خواب و غذا با هیچ بنی بشری شوخی ندارم]

میگه پاشو حاجی پیره بشینه

گفتم چندماهته نمیتونی از جات بلند شی؟

[تو کل سالن چند ثانیه سکوت.بعد انفجار از خنده]

بنده خدا رفت ته ایستگاه نشست D:


امروز بازم مثل همیشه این ۲ تا مدرسه بغلیای ما ۱ ساعت و ربع استراحت میکنن یه ربع توی کلاس استراحت میکنن

بعد توی یکی از زنگای درسیمون این ناظم احمقشون یدونه میکروفن دادن دستش ۴ تا از این بلندگو هایی که رو وانت میزارن دمپایی پاره میخرن از اونا هم وصل کردن هی داد میزد آقا در دستشویی رو نزن

پیرهن سبز در دستشویی رو نزن

آقا نزن

که در این لحظه معلم قاطی میکنه و داد میزنه

-کره خر بهت میگه نزن نزن دیگه ۱ ساعته هی زر زر زر زر، گند زدی تو کلاسمون

و اینگونه بود که پیرهن سبز دیگه در دستشویی رو نزد :)


انگار یدونه جیپسی کینز نشسته تو دلم کلاهشو سایه چشاش کرده و داره آمور میو رو میزنه و میخونه


-الو، چطوری تو؟!

+بله؟!

-ای وای، ببخشید، سلام علیکم خوب هستید؟! م هستش؟!

+سلام، مرسی ممنون شما خوبی؟!

م دستش بنده، اگه عجله نداری میتونی بعدا زنگ بزن؟!

-چشم :)

[چند بعدا بعد]

-الو؟!

+سلام جانم؟

-عه :/

هنوز دستش بنده؟!

[صدای پیج بیمارستان]

-ببخشید اتفاقی افتاده؟!

م طوریش شده؟!

+نه اتفاقی نیافتاده [قشنگ معلومه اتفاقی افتاده]

- الان م کجاست؟!

+بستریه

- شما کجایید من بیام؟!

+نمیخواد حالش خوبه

- میخواد، کدوم بیمارستان؟!

+بیمارستان

- سریع میام

[یک سریع میام بعد]

رفتم دیدم بعله

طرف اتاق عمله

۳ تا توده دارن در میارن ازش

و من الان فهمیدم

بعد از اینکه آوردنش بیرون و گفتن خوبه و این حرفا

به مادرش گفتم اگه اشکال نداره من برم منو نبینه شاید خجالت بکشه یا ناراحت بشه، به هر حال اگر میخواست خودش میگفت :)

#رفیق_همیشه_حاضر

فقط اینکه هنوز درد داره یکم اذیتم میکنه.

همین :):


قشنگ توی موقعیتیم که میگن زمین ۱ ساعت دیگه نابود میشه

میگم خب که چی؟!

میگن دنیا کن فی میشه

میگم خب که چی؟! :/

همینقدر بی حس و بی حال

پ.ن:

پسفردا جلسه اولیا س بابام اداره س نمیتونه بیاد قراره فردا بیاد

بازم جنگ داریم تو مدرسه

پ.ن تر: قدح گفت عید یاد یچیزی افتادم

امروز مدرسه داشتن شیرینی میدادن بعد اولین نفر رسیدم دم در

یه شیرینی برداشتم رو به اون ناظم احمق گفتم روزت مبارک اومدم بیرون :)

بعدا از بچه ها شنیدم هرکی شیرینی برمیداشته بهش میگفت روزت مبارک

منم بالا رفتنی یجوری گفتم که بشنوه (نمیدونم یه سریا این همه اسکی میرن چرا هنوز تجریش ولشون کنی تا بهشت زهرا قل میخورن)

پ.ن ترین: امروز بابام برگشته میگه من موندم چجوری انضباط ۱۰ شدی

میگه من زیر گوش معلم زدم انضباطم شد ۱۷ تو چجوری ۱۰ شدی؟!


همسایه پایینیمون رفته الان داداشم خوشحال ترین آدم روی زمینه هی میدوعه اینور میدوعه اونور

میره روی مبل میپره پایین

میگم نپر داداش من

میگه دیگه همسایه نداریم که صداش اذیتشون کنه

میگم اولا این صدای پای تو کل ۴ طبقه رو میلرزونه

دوما پا که برا خودته حالا یه هفته این پایین خالیه آروم برخورد کن بتونی یه هفته بپری

برگشته میگه الان ینی اینجوری میپرم پام درد میگیره؟!

میگم ممکنه

میگه پای خودمه دوست دارم :/

شروع میکنه به پریدن ●_●

+

دیروز مشاورمون میگه تو یکم جم کنی خودتو میتونی توی گزینه دو بیای قاطی رتبه های زیر ۱۵۰

میگم خب میدونم

میگه چرا پس درس نمیخونی؟!

میگم حال ندارم ^_^

میگه ریاضی تو بهتره یا Z

میگم صد در صد من

میگه چرا؟!

میگم سوالی که اون داره از گسسته خوشخوان سرش میزاد من دو سال پیش ۱۰۰ برابر سخت ترشو حل میکردم

میگه پس جان من بیا یکم آدم شو

گفتم سعی خودمو میکنم

داشتم میومدم بیرون گفت یه لحظه وایسا

گفتم بله؟!

گفت اولین کسی هستی که دارم این حرفو بهش میزنم تو این مدت مشاور کنکور بودنم ولی اینو بدون الان برای شروع کردن عالم و آدم دیره اما برا تو نه.

تو از الانم شروع کنی میشه بهت امید زیر ۱۰۰ داشت نه زیر ۱۰۰۰

++

چقد خوبن اینا :)))

یه کارخونه بزنن از اینا تولید کنن فقط

+++

شروع کردم شیمی خوندن و خلاصه کردن الان فصل ۲ یازدهمم :)


دلیل؟!

کتک کاری و بد بیراه نثار کردن به معاون انضباطی مدرسه

_______________________________________________

منو برده دفتر میگه فردا بابات بیاد مدرسه باید توجیهش کنم

+بابای من بیکار نیست هر وقت حال داشتید باشید مدرسه بیاد، اومده بود توجیهتون کنه نبودید

-همینی که گفتم

+منم همینی که گفتم

--بخشید از بابای شما اجازه نگرفتم برا جلسه معاونین منطقه

+حالا این دیگه مشکل من نیست

[برگشت اونور]

مثلا تو دلش گفت باید از هر کس و ناکسی (دقت کنید ناکسی) اجازه بگیریم برا کارامون

+چی گفتی؟!

-به تو مربوط نیست

[دیگه کنترل صدا از دست رفت]

+مرتیکه ناکس خودتی و هفت جد آبادت، نیم متر قد داری ۱ ساله هی زر زر زر زر هرچی گفتی هیچی نگفتم تو غلط میکنی راجع به بابای من اینجوری حرف میزنی (انصافا هم ۱ متر نهایت یک و نیم متر قد داره، کلا تا سینه منه)

[مشاور و دستیارش و سرایدار میان تو]

+فهمیدی الاغ؟ فهمیدییییی؟

-اون نبود بچه ش این نمیشد که

من؟!

دیگه منِ دیوونه رو زمین نبودم که ته ته جهنم بودم

یه لگد زدم زیر میز مانتیور افتاد یه طرف، پامو گذاشتم پشت میز هل دادم که مشاور کشید اینور و از دفتر هلم داد بیرون

بعد از نیم ساعت و خوردن ۲-۳ تا قرص که نمیدونستم چیه و یه لیوان آب قند رفتم سر کلاسِ حسابان

[فکر کنم قبلا هم گفته بودم این معلمه سگه و جرعت جیک زدن نداریم سر کلاسش]

اومد جلو در کلاس گفت استاد اگه اجازه هست بگید فلانی بیاد بیرون

گفتم نمیام وسط کلاسه

گفت با اجازه اومد تو دست انداخت یقه م

دیگه واقعا به صورت غریزی خوابوندم زیر گوشش و بازم دعوا شد (نگو بابام پایین بود اومده بود منو ببره دفتر پیش بابام)

هیچی دیگه قشنگ که ماجرا رو گفتم بابامم کلی بارش کرد و برگه اخراج من توی کیف بابامه الان :/


اینسری دلم میخواد جای خودم باشم :)

امروز داشتیم با دو تا از بچه هامون میومدیم و خب طبق معمول

راه میرفتیم قهقهه میزدیم راه میرفتیم :)

همینجوری یه سر رفتیم بین راه ساندویچ گرفتیم با نوشابه (این نوشابه مهمه)

دلتون نخواد هی میخوردیم هی میخندیدیم انگار نه انگار یه محل عمومیه (همینقدر بیشعور)

دیگه کم کم به جایی رسیده بودیم بقیه هم با خنده های ما خنده شون میگرفت

طبق عادت ته نوشابه م رو با خودم آوردم بیرون یه ذره بعد تر خوردم (اون حس بعد از خوردن نوشابه رو دوست دارم بمونه یه مدت و فقط هم اون مزه تو دهنم باشه)

خوردم و تموم شد همینجوری که داشتم حرف میزدم اومدم بطری رو بندازم سطل آشغال خورد لبه اونوری سطل بلند شدن اون همانا یهو یه ماشین رد شدن همانا

افتاد تو ماشین :/

حالا مارو میگی؟!

هی قهقهه هی من بدو اون دو تا بدو اصلا یه وضعی

تا اینجایی که خیسی اشک رو روی صورتم حس میکردم :)))

اصلا خیلی چسبید لامصب

سعی کنید یه بار امتحان کنید :)))


در باز میشه

-خانوم پرستار حال دخترم چطوره؟!

+هم خودش خوبه هم دختر کوچولو قشنگش :)))

جفتشون هم سالمن خدارو شکر

-الحمدالله

[آهی از ته ته ته دلم میکشم]

بعد از چند لحظه روشو میچرخونه طرف من

-دیدی پسرم، دیدی بالاخره خدا یه فرشته کوچولو بهت داد :)

امروز روزیه که یه نفر به خونواده دو نفرمون اضافه میشه :)))

آخ خدا که چقدر منتظر این روز و لحظه بودم

[چند ساعت بعد]

+محمدددد (با ذوق)

-جانم؟!

+ببین دخترمون چقدر نازه :)

-خیلییییی :)

این خونواده سه نفره رو خیلی بیشتر از قبل دوسش دارم و بهش وابسته شدم :)

بعد از اونروزی که من و اون ما شدیم امروز شاد ترین روز زندگیمه

همونروزی که دیگه بعدش تو زندگیم حتی سختی هامم باهاش شیرین بود، چه بسا احلی من العسل بود :)

میرسیم خونه

داره بچه رو میخوابونه و من خیره شدم به تمام حس مادری یه کسی که تا دیروز شیطون ترین آدم روی زمین بود.

خسته بغل بچه خوابش میبره و من پرت میشم به آینده این کوچولو نیم وجبی که سرجمع توی یه مشمبا جا میشه :)

اونروزی که قراره رو پاهای خودش وایسه

اونروزی که راه رفتن یاد میگیره و ما باید بدوییم دنبالش که نخور اَخه، بخور خوبه :)))

اونروزی که زبون باز میکنه و شروع میکنه به بابا» و مامان» گفتن

اونجایی که دیگه قراره از بغل پایین نیاد

به اونجایی که این خوشگل قراره برای اولین روز بره مدرسه

یه کوله پشتی صورتی که همینجوری برا خودش میره اینور اونور :)

آخ چقد شیرینه

روزی که میره دانشگاه، روز فارق التحصیلیش روز عروسیش

نه دیگه ادامه ندیم

داره کم کم تلخ میشه

دختر قشنگم رو باید دو دستی تقدیم کسی کنم که بره.

یاد مامانش میافتم

کسی که باباش دو دستی تقدیمم کرد که بیاد.

آه گرمی میکشم و صورتم رو جلو میبرم و میبوسمش

بوش میکنم :)))

چه بوی خوبی میده :)

همونجا کنارشون سرم رو روی بالش میزارم

خدارو از ته دل شکر میکنم و چشمام رو میبندم تا اولین خواب بغل فرشته کوچولوی زندگیم رو تجربه کنم :)

این بود انشای من :))))

ممنون از رفیق جانمان بابت دعوت و این حرفا :)

آقا من دعوت معوت حالیم نمیشه همتون دعوتید :)))

ولی خب حالا به رسم ادب و این حرفا دعوت میشه از فرشته.آنه.لاله .آرین و .

*god-like.blog.ir

*imaginary-anne.blog.ir

*poshteabrhayesya.blog.ir

*arian-world.blog.ir



در کنار تمام خوب و بد های آتش نشانی یه خوبیش اینه که آشنا زیاد داری

خیلی خیلی زیاد

توی هر پست و منصبی

نتیجه ای هم که امروز آشنامون زنگ زد به بابام گفت اینه که آقای ب» که همه جور بلایی سرش اومد دکمه خدافظی شو میزنه از مدرسه و سمپاد

من برمیگردم سر کلاس (که خب توی این هفته هم میرفتم و فرقی برای من نمیکنه)

و بهترینش اینه که ضرر و زیان عقب افتادن از درس از اول سال گرفتم و ۲۰ جلسه کلاس خصوصی (یک ساعت و نیم) با معلم های خودمون که کمترینشون ساعتی ۴۵۰ تومن میگیرن گرفتم

که هزینه ش شد حدود ۱۵ میلیون تومن :))))))

حالا شب عیدی هی بزن تو سرت منم میرقصم عشقم :))))

+دیشب خواب مشهدو دیدم :(

دلم خواست +_+

++

ای کسی که تازه منو خاموش دنبال میکنی

بیا رخ بنما


از پسفردا اردو به طور رسمی شروع میشه و کی باورش میشه که فقط روز های

۲۷ و ۲۹ اسفند

۱ و ۲ و ۳ و ۱۵ و ۳۰(به صورت نصفه روز بعد از سنجش) فروردین

۱۳ و ۲۲ اردیبهشت

۱۵ و ۱۶ خرداد

تعطیل باشیم؟! :///

انصافا خر هم از یه جایی به بعد جفتک میزنه بعد اینا میخوان میخوان مارو کنترل کنن :/


ما یه سال این کینه هارو نگه نداشتیم که دم عید بریزیمشون بره که

اتفاقا تجدید میثاق میکنیم یادمون نره دهن مهن کیا رو باید به هر نحوی سرویس کنیم

دو روزه شروع کردم از شماره های گوشیم دارم یه لیست میگیرم کسایی که باید بهشون عیدو تبریک بگم»

سر جمع ۱۰-۲۰ نفر شدن :/

۸۰ درصدشونم به زورن -_-

بعد میگن چرا اینقد تو خودت میری

خب مومن تو خودم نرم تو تو برم؟!

+دارم تست قرابت میزنم رسیدم به مفهوم رازداری عاشق

میگه یه بیت شعر که یادت افتاد رو بگو

میگم: اونقد قلبم قبره که راز تو توش دفنه»

پوکر نگام میکنه

همینقدر تباه.


من یه پیج هم دارم که خونوادگیه و این حرفا ولی بازم کلی از رفیقام اونجا هم هستن

بعد از این ۲ روزه که را ب را داریم بابا لایک میکنیم و این حرفا نصفش عکس پسر ع :/

این پسر عمه ما یه دختر داره کلا از من ۸ روز کوچیک تره بعد نمیدونم چرا ولی کلی چششون دنبال زندگی بقیه س اللخصوص ما :/

چون هم پسر عمم و بابام هم سنن هم ما و این حرفا -_-

مامانم میگه تو که یه پست هم نذاشتی حداقل یه استوری بزار تبریک بگو

میگم مادر من بزار اون خودشو تیکه پاره کنه اونور

هم کل خاندان شرایط زندگی اونارو میدونن هم شرایط زندگی مارو

تازه من ۲ تا از رفیقام امسال اولین عید و اولین روز پدریه که باباشون نیست من چرا باید به خاطر اون دل رفیقامو بشکنم؟!

میگه آدم نیستی که رفیقات رو بیشتر از خونواده ت بهشون اهمیت میدی :///

انصافا چیکار کنم من خب؟!

+

ولی خداییش هیچ چیزی مثل کوه نمیتونه ادای یه پدر رو در بیاره :)


امید وارم تو سال ۹۸

خوشی و شادی تون میل کنه به بینهایت

عشق و رفاقتتون بره سمت عشق های قدیمی و رفاقت های پایدار❤

راحتی تون در حد تخت خوابتون 

موفیقت هاتون به اندازه اعشار های π

رتبه کنکورتون پایین تر از چیزی که فکرشو میکنید

تنهایی و ناراحتی تون به اندازه صفر حدی

غم و غصه تون تعریف نشده

و نمودار زندگیتون مثل y=ax+b وقتی a میل میکنه به بینهایت


به عنوان برادر کوچیکتر تون، به عنوان یه دوست بلاگری، به عنوان کسی که به پاسطه باباش یکم بیشتر تو جریان کار هست

لطف کنید اول از همه توی دبه یا هر چیزی آب بر دارید

میدونم نمیتونم آروم آروم خبر بدم ولی آمادگی هر اتفاقی رو داشته باشید

خونه تونم حدالامکان ترک نکنید

هوای پیر تر ها و بچه تر هارو داشته باشید

لباس گرم و بارونی و اینجور چیزا هم دم دستتون باشه

(بابای من برای زله آماده باش نبودن ولی الان ۲ روز استراحتشم اونجاس)


وقتی طلیسچی تو این آهنگ میگفت خواستی کم باش ولی باش» با خودم میگفتم این آویزون بودنه یکی از طرفین به اون یکی جفتشونو بیچاره میکنه.

امروز از مدرسه اومدم کیفمو شوت کردم کنج اتاق خواستم برم یه دوش بگیرم گفتم یه نیگا بندازم به گوشیم دیدم sms دارم

وا کردم دیدم نوشته :خواستی کم باش ولی باش»

اصلا کل خستگیام پر کشید و رفت :)))

+انصافا دوش آب سرد اصلا به زندگی جانی دوباره میبخشه


امروز یه آزمون دادیم دو سه نفر به خانواده مون اضافه شد :/

شما فرض کن عربیش خاکبازان، دینی ش دلشاد و همه معلم های غول -________-

هیچ وقت فکر نمیکردم عمومیام ازاختصاصیام بیشتر باشه

جمع درصد های 9 تا درسم شد 244 -_________________________________-

فردا هم گزینه 2 :/

هفته بعد سنجش -_-

اه


دیروز اینقدر از حوزه آزمون تا خونه ایسگا گرفتیم و مسخره بازی در آوردیم که الان عذاب وجدا گرفتم اصلا :////

+

بی نهایت خسته م ولی نمیتونم بخوابم.

++

دلم محرم رو میخواد :(

+++

اون تک بیت هارو هم بخونید :)

++++

الان چنتا آهنگ دیگه میزارم تو موزیک باکس :)


امروز نمایشگاه کتاب چسبید قشنگ :)))

بعدش استخر معرکه بود

از استخر که داشتم میومدم بیرون یکی زنگ زد گفت آقا عروس ما آماده س بیام دنبالش منم گفتم بله تشریف بیارید :))))

فردا میریم اردوگاه درس بخونیم :///

تا هفته بعدی نیستم پس کامنت بدون تایید بازه

حالا که کامنتا بازه چیزی نگید که عواقب داشته و باشه و بنده هیچ مسئولیتی قبول نمیکنم :)

عشقید خدافظ :)


به طور کلی به عنوان فاز اول اردوی خیلی خوبی بود

از بیدار موندنای یواشکی شبا و قهقهه زدن

تا درس خوندنا و حتی اون کفتری که اونور دیوار سالن مطالعه م لونه کرده هی هی بغبغبغوووووو

از سرمای شبش و گرمای ظهرش

تا دوش آب جوش و آب یخش

از آزمون های صبح گاهیش

تا غر غر ها و جیغ جیغ های شبگاهیش

فک کنم جزو معدود زمانایی بود که میدونم میدونم بعد از کنکور حسرتش رو خواهم خورد ):)

از ساعت ۱۱ که خاموشی بود تا ساعت ۱۲ یا حتی بعضا تا ۱ بیدار بودیم

همه ش هم میخندیدیما

به عالم و آدم و اتفاقای اون روز

نمیگم با این شرایط ولی خدا یه همچین چیزیو نصیبتون کنه :)))

+

انصافا ساعت ۱ پاشدما ولی خب چون از دیروز صبحونه رو که خوردم دیگه چیزی نخورده بودم حال نداشتم :)))


اینقد خار دارم که

تو آزمونا تنها کسی که برگه ش خونده نشد من بودم :/

توی اکسل رتبه قبل و بعد من به هم چسبیده بودن و من معلوم نبودم :/

وقتی برای غذا خوردن از این قاشق چنگال پلاستیکی های بسته بندی شده میدادن شبی که ماکارانی دادن بسته من چنگال و اون روزی که مرغ دادن بسته من قاشق نداشت :/

حتی گروه خونیم هم O منفیه :/


پنجاه و سه-چهار روز مونده تا کنکور

علنا کم آوردم.

دیگه حتی تو مدرسه هم نمیتونم درس بخونم

نقاشی میکشم رو برگه، چوب مدادم رو تیکه تیکه از بین میبرم وسطاش هی مغزش معلوم میشه، میخوابم حتی و .

چرا اینقدر داره تند و طولانی میگذره (تند ینی اینکه چشم به هم میزنی یه هفته میره طولانی ینی دهن مهن صاف میشه تا این ۵۰ روز تموم شه)


الان خیلیا هستن تو اینستا هم میبینمشون در به در دنبال اون پسرین که به خیال خودشون لگد زده به پهلوی دختر چادریه

خب مومن یه ذره چشاتو واکن ببین جفت پاهای پسره رو زمینه و رنگ شلواری که داره لگد میزنه با رنگ شلوار پسره فرق داره بعد تگ بزن مغیره زمانت را بشناس و جایزه بزار برا هرکسی که اون پسره رو بهت معرفی کنه :/


از اسفند دیگه دوازدهم نخوندم فقط پایه

الان یه تهدید بزرگی هست به عنوان امتحانات نهایی

خب دو روز و نیم میشینم بلوکه ای یه کتاب رو میبندم بعد امتحان میدم و جمع میشه بره پی کارش

بتونم فیزیک شیمی رو از ۵۰ بکشونم بیارم رو ۷۰

ریاضی هم برسونم ۸۰ میخوام ببینم زبان و عربی چه غلطی میتونن بکنن

دینی هم ۸۰ اینطورا میزنم غمم نیست

ادبیات هم ۶۰ رواله

خدایا شکرت :)


علنا باید تشکر کنم از معلم پیام های آسمانیم(خانم عسگرخانی)، دینی هفتم(آقای رمضانی)، هشتم(آقای )، نهم(اسمشو یادم نیست بهش میگفتیم فرانک اشتاین)، دهم(اینم یادم نیست بهش میگفتیم موریس)، یازدهم(آقای سپید زاد)، دوازدهم( با افتخار آقای صابری) :)

+از اتاق فرمان میگن دهم آقای فرجی بود


دیروز هم آخرین امتحان فیزیک رو دادم و تموم :)))

خب جا داره تشکر کنم از بهترین معلم فیزیک راهنماییم، کلاس هفتم(آقای زیرک)

کلاس هشتم آقای کشتکار

نهم آقای مرادی

دهم آقای سوری(ناموسا عشق بود) :)

یازدهم آقای مقدم

و دوازدهم با افتخار شاگرد آقای شاکری بودم :)


وقتی تابش اومد گفت یا ۹۰-۱۰ یا انصراف میدیم، جام ندیده که نیستیم

دقیقا معلوم شد جام ندیده س

وقتی قلعه نویی گفته بود داور ها سعی کنند مثل زاهدی فر باشند و زاهدی فر شد داور این بازی قشنگ کرمشون معلوم بود

فکر کنم بعد از اون شیطنت شجاع قشنگ از طریق لب خونی فهمیدید بازیکن سپاهان چی گفت، به شدت منتظرم ببینم ۵۰ میلیون جریمه میشه با ۳ جلسه یا نه مثل دژاگه و بقیه نور چشمیا با ماچ و بوس حله.

فقط آقای قلعه نویی ما که میدونیم چه آدم کثیفی هستی و چقد کار حروم داری تو پروندت ولی خب بدون هر چقدر هم بزرگ باشی این تیم هوادار داره :)))

+موقت

++میمونه به خاطر کامنت آبان


آخرین امتحان عربی دبیرستان رو هم دادم تموم شد

از تک تک معلما حالم بهم میخوره

یه مشت حروم خور.

هفتم رمضانی

هشتم یوسف بابایی که به آخر سال نرسیده گورشو گم کرد به جاش آقای فرحی اومد اون بازم خوب بود

نهم عبدالملکی بود که فک کنم کلا به حلال اعتقاد نداشت.

دهم اسرافیل قربانپور بود.

یازدهم مقدسی بود(این انصافا خوب بود ولی خب من سر کلاسش نرفتم اما واقعا خوب بود)

دوازدهم هم مجید، حمید، حبیب میرافضل

+ادبیات رو هم فردا مینویسم


اونروز میگم تهران قبول نشم یه سال دیگه میخونم

بابام میگه نخیر میری سربازی میای یجا استخدام میشی بعد

میگم اولا که من درسمو میخونم

دوما خدمت بسیار مقدس سربازی بمونه برای بعد

سوما این همه درس نخوندم که کارمند این دولت بخوام بشم هر روز لنگ حقوقم باشم

میخونم و میرم و تمام

مامانم میگه چی هی میرم میرم راه انداختی؟!

تا من اجازه ندم هیچ جا نمیری

خندیدم

گفتم من میرم شما ها هم میتونید بیاید میتونید بمونید

ولی من تو مملکتی که حتی سر نون شبت باید نگران باشی نمیمونم

تو مملکتی که گوشت یهو از ۳۰ میشه ۱۳۰ نمیمونم

تو مملکتی که دلار از ۴ میشه ۲۴ نمیمونم

تمام این حرف هارو داشتم با خنده میگفتم

خنده به همون اجازه

--------------------------------------------------

اون لحظه دخترایی رو درک کردم که واسه مسیح فیلم میفرستادن و از آزادی میگفتن

+موزیک باکس آپدیت شد


فقط باید بگم تو این همه سال ۲ تا افتخار شاگردی دارم سر ادبیات

اولیش آقای روستا بود کلاس هشتم دومی آقای شادمانی معلم الانمه

هفتم یه قلمبه ای بود اسمش یادم نیست

نهم آقای جان محمدی

دهم هم یادم نیست اینقد مزخرف بود

یازدهم انصافا معلم خوبی بود آقای شاهعلی ولی خب به خاطر المپیاد واقعا افتخار شاگردی نداشتم

اما این دوازدهمیه سلطانه


خب اول از همه بگم دمشون گرم به خاطر پخش لیسنینگ که به جز اولیش که نفهمیدم چی گفت ۱۱ نمره از ۱۴ نمره قبولی رو به همه مون دادن

دوم بگم از همه امتحانا سخت تر بود انصافا :/

سوم هم میرسیم به معلما:

اول از همه که بگم لعنت بهت افتخاری با اون گندی که تو زبانمون زدی و کل اون ۳ سال از بدنت بیاد بیرون

سال دهم معلمم یه چشم بادومی بود نمیدونم نمیدونم اسمشو

پارسال آقای مشایخی بود

و امسال هم آقای فرید :)

از این دو تای آخر ممنونم ولی از اولیه نمیگذرم :/

من ترم آخر نوجوانان بودم توی کانون زبان نزاشت ادامه بدم و .


مثل بقیه اختصاصی ها خوب بود

جا داره لعنت کنم آقایان پولادی، یوسفی، مصطفایی، عبدالملکی

و با افتخار تمام تشکر میکنم از آقای نژاد مبشر که نهم مارو ساختن و گند قبلیا رو پاک کردن

و اینکه این دو سال آخر شاگرد آقای ابراهیمی بودم :)


فکر کن

کسی که رو غرورش قسم میخوری

کسی که مهربونه ولی غرورش از سنگ سخت تره

حس کنی خسته س

دلگیره از همه چی

زوری بکشونیش بیرون

همونجا باهاش حرف بزنی

سرشو بزاره رو شونت و شروع کنه حرف هایی که مطمئنی اولین و تنها کسی هستی که این حرفارو میشنوه و خواهد شنید 

صداش بلرزه و حس کنی داره آروم اشک میریزه ولی نگاهش نکنی که غرورش نشکنه

یهو صدا هقهقش بلند شه ش دیگه نتونی برنگردی سمتش

اشکهاشو با انگشت کوچیکه ت پاک کنی

سرشو بگیری بزاری روی سینه ت و بهش بگی

هرچی بشه قول میدم هیچ وقت تنهات نزارم رفیق یکی یدونه قشنگم :)

و اونم با همون صورت خیس و چشای پر یه لبخند بشینه رو صورتش و لذت ببری فقط :)

به قول شاهین نجفی:

جان من بمیرد و اشک روی گونه های تو نریزد :)


شب خوابیده بودم احساس کردم یچیزی داره رو صورتم کشیده میشه دستمو پرت کردم سمتش که اگر پشه مشه بود بپره اما دستم به یه چیزی خورد که تو عالم خواب گیر کردم

گوشه چشامو وا کردم دیدم دسته :/

تو فاصله باز کردن چشمام فکر میکردم مامانم جوگیر شده و .

اما نه، چشامو که وا کردم چیزی که میدیدمو باور نمیکردم، کوبیدم تو صورت خودم ،بیدار بودم، خندید، باورم نمیشد ،بغلش کردم ،بعداز این همه مدت لذت بخش ترین و خستگی در کن ترین کار دنیا بود

گفتم تو کجا اینجا کجا کی اومدی اصلا چرا اومدی چرا جواب نمیدی؟!

گفت امون نمیدی که

تازه رسیدم ایران اومدم اینجا نه تنها تا روز کنکورت هستم ۲ هفته بعدشم هستم با هم عشق کنیم :)

پرسیدم خوابت میاد؟!

گفت نه بابا الان نه

گفتم پس با اجازه

بالشو پرت کردم اونور نشوندمش ته تخت پاهاشو دراز کردم و سرمو گذاشتم روشون خوابیدم :))))

بهترین خواب ۳ ساعته عمرم بود :)


هرکسی به با مدرک لیسانس و ال و بل کار ندارم با پشت دست میخوابونم دهنش

انصافا ۲ روزه کنکور تموم شده

دقیق بخوام بگم ۴ تا پیشنهاد کار داریم :/

نمیدونیم هم کدومو قبول کنیم

بعد یارو نشسته تو خونه میگه کار نیست مملکت فلان مملکت بیسار

+

دعا میکنید بشه بهترین انتخاب رو کرد؟! :)


خب از شنبه شروع میکنیم :)

شنبه صبح رفته بودیم مدرسه برای صحبت و اینجور چیزا که دیگه قضیه رو تموم کنیم و قرار شد از اواخر سهریور همکاری رو با کادر مشاوره امسالمون شروع کنیم آرام

برگشتنی با معلم هندسه یازدهممون رو در رو شدیم و با اونم حرف زدیم بعد قرار شد جزوه هاشو حدودا با هفت سوم قیمت بیرون بزنیم آرام

یکشنبه صبح پاشدم شروع کنم جزوه زدن کارت گرافیک کامپیوترم سوخت اخم

کلی سر اون پیاده شدم و این حرفا :/

دو شنبه رفتیم مدرسه خودمون برای بازپس گرفتن تخته های مکاسیستم آرام

بهتون بگم کا حدودا ۲۰ مرد جنگی رو انجام دادیم؟! :/

حدود ۱۳۰ کیلو یا بیشتر رو ۳ طبقه آوردیم پایین و ۵ طبقه بردیم بالا پشت بوم خونه یکی از بچه ها فریاد

سه شنبه صبح رفتم دکتر دندون پزشکی برای کارای ارتودنسی که شروع کنم و این حرفاخجالتی

چهار شنبه صبح هم بیدار شدم داداشم رو ببرم کلاس :(

امروز صبح هم وقت دندون پزشکی داشتم برای معاینه کلی و این حرفا قبل از ارتودنسی

آقا اگه واقعا گشنه یدونه بیسکوئیت کرمدارید و دنبال لاس زدن با بقیه خانومای بیمارستانید جان جدتون دکت نشید

امروز حیوون زد دک و دهنمو صاف کرد تمام زبونم اینارو جر داد سر یه بیسکوئیت کرمدار

کارم تموم شد بابام برگشت گفت آقای دکتر با این درآمدتون زشته گشنه یدونه بیسکوئیت کرمدار باشید و اومدیم -_-

پ.ن۱: فردا امامرضا طلبیده داریم میریم شمال :)))

پ.ن۲:اولین حقوقمو گرفتم

زیاد نیست ولی خب جذابه :)


چشامو میبینم قیافه ممدرضا شایع رو میبینم :|

آخه چرا اینقد بچه و عموییه؟ :|

این بود کسی که میگف بدهکارتم دنیا اگه مردی بیا بگیر؟

چی باعث شده بود با این سن این کارا رو اجرا کنه؟ :|

ولی واقعا توقع داشتم یه چهره پخته ای باشه

حداقل صورتش یه زخم پشت ریش میشاش داشته باشه نه اینکه اصلا ریش نداشته باشه :|


داشتم به این فکر میکردم که
اگر سالها بعد برم به خواستگاری بپرسن
داماد چیزی مصرف میکنه
خودم رک و راست بهشون بگم ک
نیازی نیست تحقیق کنید
من اعتیاد دارم، ۱۸ سالم بود معتاد شدم
به دو قرنیه‌ی چشم یک دختر، که دختر شما نبود.
اگر اینجام بخاطر دل مادرمه، من خوب میدونم ک آدم معتاد نباید بره خواستگاری


امروز با معلم پژوهشمون قرار داشتم ر اینکه بخوام مکاسیستم درس بدم و این حرفا

کلی کار کردیم و صحبت و اینجور چیزا گفت خیلی دوس دارم معلم وایسی و میدونم که میتونی

ولی میدونی مشکل چیه؟

گفتم چی؟

گفت چهرت :|

خیلی بچه میزنی D:

اولشم رفتم تو فکر کردن یه بچه 14-15 ساله م D:

خلاصه که یه فرصت یه هفته ای خواستم فکر کنم ببینم چه میشه کرد


صب قرار گذاشته بودیم ساعت 12 پارک لاله

شدیم 4نفر(2 تا پسر 2 تا دختر)

رفتیم تو پارک جرعت حقیقت بازی کردیم

از بالا رفتم از درخت و جیغ زدن وسط اون میدون اصلی پارک تاااا بوس کردن رهگذر ها و این حرکتا

خعلی هم چسبید

بعدش رفتیم ناهار کجا؟

بعله درست حدس زدید پیروزی :|

ناهار رو خوردیم چون بخاطر تولد من جمع شدیم خواستم برم حساب کنم که دیدم بعله ناهار رو مهمون یکی از بچه هاییم که مرحله دو قبول شده و پسره هزینه رو تقبل کرد D:

همونجا دو تا دیگه از دخترا هم اومدنو بعععععععله اکیپ کامل شد D:

جر دادیما D:

جرررررررررررر

شانسی که آوردیم گشت مشت نبرد

+همیشه بیشتر از 20 تومن نقد داشته باشید و به پول تو کارتتون اعتماد نکنید چون یهو اسنپ میگیرید و پولش میشه 24 تومن :|

++اصلا با پول رابطه خوبی ندارم خب :|

+++فردا صبح اولین کلاسمو بهم تحویل میدن D:

دست و جیغ و هورا D:


این هفته انتخاب رشته بود

به جز یه روزشو که رفته بودیم علم و صنعت (که نرفتیم) بقیه شو مدرسه بودم

حالا چه میکردم؟ :/

1. تست MBTI میگرفتم و صحیح میکردم

2. تست هالند میگرفتم و صحیح میکردم

3. کارنامه بچه هارو توی برنامه میزدم و رشته میگرفتم (اینقدری این کارو کردم رتبه بگید قبولیتونو بگم :|)

4. تو دفتر بودم خالی نباشه

بعد مثلا اینجوری که یارو میومد و میگفتم بفرمایید تا نوبتتون بشه و یه حالت منشی طور -_-

تو این مدت دخترایی دیدم که تیپ شخصیتیشون به معدن و نفت و دریا و هوافضا و . از پسرا بیشتر بود و پدرشون هم توی همین کارا بود

و این نشون میده که حتی تیپ شخصیتیمونم به خودمون مربوط نیست -_-

5. کلی سوتی دادم

مثلا یه دختره تو دفتر بود و من فکر کردم خالیه دفتر با لگد درو وا کردم رفتم تو، خودمو پرت کردم پشت سیستم با لفظ گه تو این زندگی برگشتم و با دختره چشم تو چشم شدم :|

همون لحظه نیازمند ساعت برنارد بودم D:

یا مثلا داشتم در ماست موسیرو لیس میزدم یهو یه دختره با خونواده ش اومد تو :|

یا مثلا تر خوابیدم پشت میز :|یکی از بچه ها صدام کرد

*حالا اون علم و صنعته*

20 تومن پول دادیم نفری ثبت نام ورودی و این حرفا بعد نزده بود که حضور دخترا باید با چادر باشه

 ما هم پاشدیم رفتیم و زرت راه ندادن

چرا راه نمیدید؟ نمیشه

یکی از دخترامون پرسیده بود گفته بود که بگید کجام مشکل داره من درست کنم بعد میام

بعد مسئول احمقش برگشته گفته تو سراپا مشکلی

ما هم گفتیم نمیزارید اونا بیان ما هم نمیایم و .

خلاصه نرفتیم و 200 تومن نقد گرفتیم ازشون D:

پوله اصلا مهم نبودا

مهم این بود که در به در دنبال جور کردن 200 تومنه بودن ماهم داشتیم ول میگشتیم D:

پ.ن:

اونروز گوشیم زنگ خورد دیدم م هستش

-الو سلام جانم؟

+سلام علیکم

-عه :|

سلام خانوم ص خوبید؟

+مرسی ببخشید یه سوال

-بله بفرمایید؟

+نسبت شما با دختر من چیه؟ :|

و من پوکر تو دیوار -_____________-

-خانوم ص محمد هستما

+محمد؟

-بله :|

+آهااااااااااااااا 

[خنده] :|

ببخشید من دیدم این اسم نذاشته فقط نوشته "رفیق جان" حقیقتش تو تلگرام زدم عکسی ندیدم و فقط دیدم پسره خواستم ببینم چیه قضیه :)

-نه بابا فدای سرتون از طرف منم بابت سیو اسمم تو گوشیش با اون اسم تشکر کنید بگید خیلی خوشحال شدم انصافا D:

+چشم حتما :)

-مرسی

و مراسم خداحافظی D:


عاقا صب کله سحر خروس نخونده پاشدم رفتم مدرسه

همونکارایی که تو پست قبل گفتم همراه با سوتی اول رو انجام دادم و خبر رسید رفیق در نقطه ای دیگر از شهر منتظر است

قرار بود از مدرسه کارم که تموم شد راه بیافتم برم سوی مقصد دوم در جنوب یخورده غربی تهرانتوجه کنید که راه خاصی نبود اگر این رفیق خبرش نمیرسید :|

هیچی دیگه ساعت 12 عنر عنر از غرب رفتیم شمال شرقی -_-

تا ساعت 2 کلی حرف زدیمو برنامه ریختیم و . 2 و نیم از هم جدا شدیم که من زود به کارم برسم و دیرم نشه

دوباره عنر عنر راه افتادم تاااااااااااااااااا جنوب غربی شهر :|

ینی شما بابا لنگ دراز رو شلوار کردی پاش میکردی پاره میشد اینقد راه میرفت :/

یه نیگا رو نقشه بندازیم:

خب فک کنم تصویر کاملا گویا هست :|

حدود 2 ساعت تو مترو بودم و چندین ساعت هم پیاده روی داشتم -_-

حدودا ساعت 9 شب رسیدم خونه و تازه یادم افتاد اه پسر ناهار نخوردی تو که :|

و از فرط خستگی شام هم نخوردم :|

خوابیدم تااااااااااااا 3 ظهر فرداش و صبحونه هم نخوردم :|

مثل زامبیا از خواب پاشدم و اینقد گشنه م بود نمیتونستم حتی ناهار هم بخورم -_-

من حیث المجموع خدا نصیب گرگ بیابونم نکنه :(

پ.ن:

دوستان اشاره میکنن که حدود 60-70 کیلومتر مسیر طی شده داشتم


من هی این موهام رو میزارم بلند بشه که یه بار فقط بتونم بریزمش یه طرف حالا هی نمیشه :|

شاید باورتون نشه ولی یه پروسه 7 ماهه شده تا الان هی نمیشه هی نمیشه

یا یکی میمیره

یا مسافرتیم

یا میخوره ماه آخر کنکور کلا کوتاه میکنم که درگیرش نباشم و اینا اومدم بگم این سری هم با اینکه میشد ولی خب چون باید برم مدرسه و نگاه اول و این حرفا گفتم کوتاه ترش کن و این پروسه به 1 و نیم ماه بعد منتقل شد -_-


چی بگم براتون از آشفته بازار زندگی؟

روزای اول دانشگاه؟

مدرسه؟

کربلا و اربعین؟

سایت بی صاحاب نظام وظیفه که هنوزم اوکی نمیده؟

اکیپ دانشگاهمون که جور شدیم؟

خواهرم که داره میره تا سال بعد؟

کتفم که دیگه قفل میکنه؟

فقط خدارو شکر که با شادی و خنده میگذره :)


1. دارم با رضا بهرام خودمو خفه میکنم :|

لعنتی میتونم بگم تنها خواننده ایه که یه پلی لیست جدا داره

قبلا میگفتم هرکی هرچی قشنگ بخونه گوش میدم اما این لامصب هرچی بخونه گوش میدم :/

2. رفتم کد سخا و اینجور آت و آشغالا رو گرفتم حالا با سایت نظام وظیفه به مشکل خوردم :|

3. برای اینکه برم کربلا باید معافیت تحصیلی بگیرم

برای اینکه معافیت تحصیلی بگیرم کپی برگه واهی موقت دیپلمم رو میخوان

برگه گواهی موقت دست دانشگاهه

رفتم بگیرم میگه پرونده ت هنوز نیومده و 2 هفته دیگه میاد

و من 12 روز دیگه دارم از مرز میرم بیرون :/

4. نمیتونم سلف دانشگاه رو ببینم چی داره :|

برای ناهار میرم اداره بابام D:

5. یه کلاس داریم تفسیر قرآن بعد یه استاد خیلی خیلی خیلی خفن داره اصلا توپ D:

بعد ترکه از این ترک های تیر

تا این حد که وقتی کلاس تموم شد قرار شد بریم جزوه بگیریم یه سریا میگفتیم گفته بریم دانشکده "علوم" یه سریا میگفتن باید بریم دانشکده "حقوق" آخرش دو دسته شدیم و فهمیدیم گفته علوم D:

اول کلاس اومد گفت غیبت نکنید 1 میدم بهتون

کنفرانس بدید 3 نمره میدم

1 نمره هم همینجوری به خاطر فعالیت کلاسی میدم

کل جزوه هم 11 صفحه س ینی شما بزاری رو میز بری آخر ترم بیای برگه رو بزاری جلو میز 15 رو میگیره منم 20 میدم

ولی نمیدونم چرا یه سریا 5 میگرفتن پارسال

گفت کلاس 8 تا 10 رو 8 و ربع شروع میکنه و 9 و ربع تموم میکنه

6. تخته پاک کن کلاس این استاده طرح باربی داره D:

7. 75 نفریم سر کلاس همون استاده بعد نصف بیشتر دخترن :|

از اون پسرا هم نصف بیشترشون از این خواهرم حجابت برادرم نگاهت ان :|

کلاس رو کوفت میکنن D:

8. شنبه ها و دو شنبه ها از 8 تا 12 کلاس دارم دوباره از 3 تا 5 هم کلاس دارم نمیدونم اون 3 ساعتو چیکار کنم :|

9. گفتم "م" پلیمر قبول شد توی واحد رضوانشهر دانشگاه تهران؟

در به در دنبال انتقالیشیم از ترم بعد میاد یحتمل 90 به بالا

دانشکده ش هم کنار ماس D:

10. چقدر چرت گفتم :|

11. پروفایل تلگرامم یه عکسه همه میگن کلی خز و خیله و ندید بازیه اما انصافا دوسش دارم D:

12. همه دانشگاها گروه دارن به جز ما :/

خب دلمون میخواد :(

13. فعلا همینا


عنر عنر رفتم تا اونجا :|

2 ساعت دنبال کلاس گشتم

وقتی پیدا کردم یه برگه خورده بود روی در
"با سلام کلاس فارسی تشکیل نمیشود"

 +

یکی از بچه ها نامزد کرده بعدا داشتیم با هم حرف میزدیم یهو گفت

-ممد؟

+جونم؟

-میدونی مشکل تو چیه؟

+چیه؟

-همه چیزو منطقی میبینی اینقد [اندازه سر انگشتش] احساس نداری

+خب؟

-خب من سر همین از المپیاد ریاضی و اینا خوشم نمیومد دیگه من نقطه مقابل اینم دقیقا :)


نمیدونم چرا

از تقریبا یه خورده مونده بود که اربعین برم تا الان هر تعطیلی ای پیش میاد و دور میشم از فضای دانشگاه دلتنگی میکنم :|

سرمم خلوت نیستا که بگم آی حوصله م سر میره و اینا

اتفاقا تا 1 بیدارم هرروز و تهشم میمونه کارام

ولی خب نمیدونم چرا اینجوریم :/


1.اکیپمون تو دانشگاه میشه:

یه پسری که میخواد تغییر رشته بده بره cs یا ce

6 نفر که درس براشون مهم نی D:

اون پسره "ع":

H1 میخونده و فقط آمار رو انتخاب کرده که بعدش تغییر رشته بره بره علوم یا مهندسی کامپیوتر

یه بچه آروم و منطقی و استرسی و کمی ترسو

اولی از اون 6 تا:

یه دختر شیطون به اسم "ف"

رو ترک دیوار هم کراش داره :/

خیلی مهربون و دوست داشتنی :)

و 100 درصد وحشی (جای گاز هاش هست روی بازوم D: )

F8 میخونده و خب چندبار قبلا هم دیده بودمش :)

روال آشنایی اینجوری بود که نماینده کلاس تفسیر شد و مبصر خطابش میکردم :)

دومی از اون 6 تا:

پسری به نام "س"

اونم H1 میخونده و رفیق "ع" هستش

فوق العاده منطقی ودوست داشتنی :)

روال آشنایی هم اینکه اولین موجود زنده ای که تو دانشگاه دیدم :)

سومی از اون 6 تا:

دختری به نام "ک"

سمپادی نبوده و مدرسه شو نمیدونم :)

مهربون و وحشی D:

عاشق گربه و نقاش :)

(اگه استوری اینستامو دیده بودید اون نقاشی هارو ایشون کشیده بود)

هیچ قید و بندی به هیچ جا نداره و آزاد :)

چهارمی از اون 6 تا:

پسری به نام "ح"

مدرسه سلام درس میخونده :)

قدی معادل 2 متر داره D:

برخلاف برخورد اولی که میگید چقد سگه خیلی خیلی مهربون و خوش خنده س :)

کمی درسخون :)

پنجمی از اون 6 تا:

دختری به نام "ع"

فوتبالی تموم عیار

بکگراند گوشی راموس

پیج فن رئال با 10 کا فالوئر :)

یه فوتبالی کامل :)

ششمی از اون 6 تا:

خودم :)

'1:ما هممون بچه های آماریم و یه سری رفیق دیگه داریم از cs که خب اونا هم عالین ینی یه جمع تموم نشدنی :)

2. بین اون cs ها یدونه شیرازی هستش عاقا عاشق طرز حرف زدنشم :)))

تیک گرفتم هی تو خونه "ها؟" "ها" میکنم از بس گوش دادم به حرفاش :))))

3. حالم از اونایی که جنس مخالف میبینن رم میکنن بهم میخوره.

پسره شاید 2 ساعت کلا با "ف" برخورد نداشته به من پیام داده

"من احساس میکنم "ف" رو دوست دارم"

که خب با جواب

"من احساس میکنم داری گه میخوری"

مواجه شد D:

یعنی چی آخه؟

4. از استادامون نگم که استاد ریاضی یکمون واقعا اسطوره س D:

ثابت میکنه ثابت میکنه ثابت میکنه بعد میبینه

عه

پاک میکنه از اول D:

زبان فارسی عشقه عشق :)))

ولی استاد کامپیوترمون احقمه.

بلا نسبت احمق.

باید پایتون رو یجوری یاد بگیرم سریعا فقط.

5. میریم میشینیم جلو نمازخونه شروع میکنیم انواع و اقسام بازی هارو انجام میدیم

از منچ و مارپله تا قایم موشک و اینجور چیزا :)

رسما به گند کشیدیم دانشگاهو :)

6.اونروز رفتم از آموزش توپ والیبال گرفتم بازی کردیم رفتم پس بدم آموزش نبود :/

گذاشتم تو خوابگاه بچه ها رفتم خونه فرداش اومدم بیام دانشگاه که برم کارتمو بگیرم سر در رو بسته بودن و از اینور باز کرده بودن :/

کارت میخواستن فقط :///

"ف" گفت اصلا مهمان من

یارو گفت مهمان قبول نمیکنیم امروز :/

دیگه با کلی بحث و تماس با آموزش و اینا گذاشت برم تو :||||

من میگم کاکتوسم میگید نه :(


"نوشتن پست حین شنیدن آهنگ نمیدونی چقد دلم میخواد از شایع"

برعکس عنوان از دیروز شروع میکنم :)

دیروز سرویس داداشم نیومد و خودم بردمش مدرسه و "ف" رو هم برداشتم رفتیم دانشگاه از 8 صب درس بخونیم *_*

ساعت 12 تا 1 ta داشتم

دانشگاه بودم که ta مون گفت کلاس تشکیل نمیشه و من چقد خوشحال شدم :)

"س" زنگ زد گفت دارم میام دانشگاه ولی کارت ندارم بیا ببینیم میتونیم یجوری من بیام تو یا نه

رفتم دم در منتظر "س" همینجوری وایساده بودم منتظر عاقا که بیاد یهو یه نگهبانی اومد

-دانشجویی؟

+بله

-برو

+منتظر رفیقمم بیاد بریم تو

-برو

+رفیقم که نیومده هنوز منتظر اونم

-برو

+میگم منتظر رفیقمم :|

-نمیری؟

+نه خب چرا برم اون نمیتونه بیاد تو

-بیا بریم.

[دست انداخت مچمو بگیره که خب کشیدم اینور]

+حله میرم خب :||||

ساعت 1 تا 3 ادبیات داشتم

در حین اینکه داشتم با هانا حرف میزنم از پله ها داشتم بالا میرفتم که دو تا از دانشجو ها نشسته بودن

-کلاس تشکیل نمیشه ها

+بله؟

-کلاس استاد تشکیل نمیشه

+یوهوووووووووووووووووووووووو

و همونجا به هانا گفتم بیاد دانشکده ما

رفتم تا اون بیاد از آموزش توپ والیبال گرفتم و اومدم

اونم رسید و والیبال بازی کردیمو بعله :)

"آهنگ اگه به من بود از علی یاسینی"

بعد از یه مدت مود عوض شد رفتیم رو وسطی :))))

ساعت 3 دوباره ta داشتیم که ساعت 2 و نیم اس ام اس اومد که کلاس تشکیل نمیشه :)

از وسطی بازی کردن بگم که 1 ساعت و 10 دیقه وسط بودیم :))))

هممونو میزدن یکی میموند تو توی 10 تا ضربه نمیزدنش من میرفتم تو، قفلی میزدن رو من و ما بل میگرفتیم و تیم کامل میومد تو و دوباره همین جریان تکرار میشه :)

بعد از 1 ساعت و 10 دیقه هانا خواست بره

تا در بردمش و دیدم بعله دوباره دارن جمع میشن دانشجوها.

با اینکه میدونستم مثل پریروز نیست ولی خب اومدم گفتم کم کم جم کردیم رفتیم

"پرواز از علی یاسینی"

امرو صب دوباره پاشدم :)

با "ف" داشتم میرفتم دانشگاه که یهو گف بریم زعیم؟

مگه میشه مخالفت کرد با این پیشنهاد؟ D:

رفتیم و واقعا چسبید :)

ساعت 8 و نیم رسیدیم کلاس (کلاسمون قرار بود 8 شروع بشه ها D:  )

اتفاقا با استاد هم رسیدیم ها :)))

ساعت 9 و نیم قضیه رو جمع کرد اومدیم بیرون

"یه ریمیکس :)"

قرار بود 1 تا 5 کارگاه داشته باشم چون یه کارگاه گذاشته بودن و من شرکت نکرده بودم به خاطر همین منو ستاره از بچه هایی که میشناسم بودیم

یهو ستاره شاد و خندان اومد

اگه گفتید چی گفت؟ :)))

بعله گفت کارگاه تشکیل نمیشه :))))

زنگ زدم هانا

-بیا دانشگاه ما حاجی :))))

+اه ممد باشه :)

اومد

چی بگم براتون؟

مافیا بازی کردیم

قایم موشک بازی کردیم :)

رفتیم وول خوردیم تو دانشگاه

رفتیم کتابخونه مرکزی

کلی خندیدیم :)))))

و اینگونه بود که ساعت 4 شد :)

با ف داشتیم برمیگشتیم خونه که خب بچه م ویار داره :/

دونات و شیرینی خوردیم

بامیه خوردیم

پیتزا خوردیم

آبمیوه خوردیم و با دل درد رسیدیم خونه :)))))


سخنگوی سازمان انتقال خون اعلام کرده خون کم دارن

ته

این صفحه میتونید ببینید از هر گروه خونی چقدر دارن

بعد

اینجا میتونید جاهایی که تو تهران میتونید برید خون بدید رو ببینید

اینجا هم شرایط اهدا خونه

اینجا هم مراحل اهدا خونه

خب دیگه فکر کنم بدونید باید چیکار کنیم :)))

زکات زندگی کردنتونو بدید :)


دیروز رفته بودم با بچه های پردیس علوم تمرین کنم والیبال رو که مربی شون گفت هرچی زودتر گواهی اشتغال به تحصیلت رو بگیر از دانشگاه بیار که 1 شنبه بازی داریم

الان که فردا تعطیله من از کجا بیارم گواهی رو؟

کِی تحویل بدم؟

کِی لباس های تیم رو بگیرم؟


ظهر وصال بودم داشتم برمیگشتم خونه گوشیم زنگ خورد، "ف" بود :/

-سلام، جانم؟

+سلام، کجایی؟

-وصال

+خب هیچی برو خونه حرف میزنیم با هم

[حس کردم بغض داره صداش]

-چته "ف"؟

+حالا برو خونه

[چند دیقه از من اصرار و اینا]

-[کاملا جربان رو گفت که از حوصله من و جمع خارجه و گفتش که:]بابام فوت کرده

و من بودم و بهتی که تموم نمیشد.


صبح دیرمون شده بود (من و ف)

اومدم برم از طرف در 16 آذر که خب کشید و گفت با این لباس راش نمیدن از 16 آذر از سردر باید بریم

رفتیم سردر دیدم شت :|

بسته س که

سرمو چرخوندم دیدم عه :)

یه آلونک درست ردن از اونجا راه میدن تو

و میدیدم دانشجو هایی رو که نمیتونستن برن کلاسشون

حتما میپرسید چرا؟

چون آقای حجت الاسلام رئیسی رئیس قوه قضاییه اومده بود تا وقت مارو تلف کنه و بگه آره خفنه :)

اینجوری بود که توی فنی کیف و گوشی رو میگرفتن برای ورود به سالن

اسم تک تک افراد رو مینوشتن

بدون کارت گردن میزدن

بازرسی بدنی و رد شدن از گیت

حتی کتابخونه مرکزی هم یه سری از تالار هاش از ساعت 2 بسته بود

خب مردک میترسی از جماعت بشین تو خونه ت دیگه

تمام اینا هم توهین به شعور ماعه

هم گرفتن وقت ما

کلی کلاس کنسل شدن سر این ماجرا که قراره با جبرانی هاشون مارو زخم کنن

حالا بگم از بیرون

جماعتی که شعار میدادن و جمع شده بودن دم در.

دم در دانشگاه پر بود از موتور های یگان ویژه :)

برگشتی میدیدم ماشین های یگان ویژه رو که آزیر کشون میرفتن طرف دانشگاه

چرا؟

ببخشید اگر زیر بار حرف زور نرفتن

آها راستی

#سها_مرتضایی چی شد؟ :)


اونجایی که میرم یه مدرسه غیر دولتیه توی اکباتان

بچه‌هاش رو خوشم نمیاد ازشون

آدمایی که تکیه 100 درصد زدن روی خونواده هاشون و حتی بناشون اینه بعد از کنکور هم همین رویه رو داشته باشن.

نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم

وقتی 2 ساعت حرف میزنم باهاشون و تهش میگه خب میریم فلان کشور دیگه چرا الکی درس بخونم.

دارم اذیت میشم تو اون جو.

+

پ.ن: اولین امتحان دانشگاه رو دادم : )

عاولی بود D:


طبق معمول با آلارم ساعت 6 پاشدم صبونه خوردم و لباس پوشیدم رفتم پایین دیدم شتتتتتتت

برفو نیگاااااااااااااااااااااا

رفتم دانشگاه دیدم بعله بچه ها اونجان

از اونجایی که حس درس خوندن نبود با اون برف بعد از تموم شدن برف های پردیس جم و جور کردیم رفتیم پارک پردیسان D:

نگم براتون که چقد خوش گذشت و جای همتون خالی = )

صرفا جهت ثبت شدن حس خوب = )


کلی اتفاق افتاده که خب یادم نیست اولاشو =)

به آنه قول داده بودم بنویسم ولی خب نمیشد هی =(

آقا بمونید تو خونه هاتون جدا اینا تعطیل کردن پا نشید برید شمال :/

میدونید معدل الف شدم؟ =))))

میدونید 23 واحد اختصاصی برداشتم؟ =///

میدونید دارم به خاک میرم؟ =|||

مث من نباشید =\\\

میدونید عاشق شدم؟ :||||

طرف کاملا برعکس منه :|

ینی کلا 3 تا اشتراک داریم

1. توی یه دانشگاهیم

2. والیبال بازی میکنیم

3. المپیاد ریاضی بودیم

و من دارم بال بال میزنم نزدیک شم بهش -______-

نمیشه ولی \_/

باهاش رفیق هم بشم شیرینی میدم :|

دیگه حرفی برا گفتن ندارم =/

سوالی دارید بپرسید =)

در خدمتم =)


سلام

امیدوارم حال جسم و دلت خوب باشه

الان که این نامه رو نمیخونی من تو قرنطینه م

تو هم احتمالا تو قرنطینه ای : )

قرنطینه حوصله سَربَریه

یا نه

قرنطینه بهونه‌س

اون چیزی که اذیت میکنه قرنطینه نیست

نبود من و تو با همه

نیمه گم شده من

اونقدر دوست دارم که با فکر نبود تو دیوونه‌تر میشم

و از بودنت سرمست و سرشار از خوشی و لذت =)

بعد از رسیدن به تو تازه روز های خوب شروع میشه

تازه اون روزایی که قراره از این زندگی لذت ببریم شروع میشه =)

میرسه اونروز که با قدم هامون کل این شهر رو متر کنیم

میرسه اونروز که با دیوونه بازیامون کل این مردمارو عاصی کنیم

میرسه اونروز که همه بگن باز این دو تا لیلی و مجنون اومدن

عزیزِ یکی یدونه من

اونروزی که یه دنیای دونفره بسازیم

اونروز بهترین روز توی تاریخ زندگیمونه =)

بعد اونروز تو تمام منی و من تمام تو

جذاب ترین اتفاق افتادنیه زندگیه من

باش تا آخرین نفس نفس زندگیم =)

پ.ن:

دوستَت دارم =)

پ.ن2:

میگم میدونی بعد این کرونا چی میشه؟

میگه نه

میگم

کیه کیه منم تهی/کسی نیست منم و توئیم =)

میخنده

فداش میشم =)


اون بچه کنکوری که ماتحت خودشو با درس پاره کرده بود الان درس کلهم اجمعین 30 درصد زندگیشم شامل نمیشه

ترم هشته احتمالا تا ترم 11 قراره غذای سلف رو بخوره و از املت های زیرج تغذیه کنه

سر کار میره

2 تا دبیرستان کار میکنه یه پسرونه یه دخترونه

یه مدرسه ابتدایی زده و داره ماتحتش با هزینه های حساب شده (حقوق و اجاره و اینا) و حساب نشده (150 هزار فاکینگ تومن پول اس ام اس بانکی اومده و مالیات برای گردش مالی 3 میلیاردی) سال اولش پاره میشه فعلا

یه استارتاپ زد که تبدیل به یه هلدینگ شد و داشت توش میزایید پس تصمیم گرفت یکی از شرکتای هلدینگ رو فعلا ادامه بده تا بتونه بقیه شاخه هاشم قوی کنه

با همراه اول و ایرانسل و یونسکو یه تایمی کار مشترک ارائه داد و الان داره تقریبا وارد قسمت آکادمی همراه اول میشه

داره رو پروژه کار میکنه برای ارائه به فرانسه و عمان و کویت

داره با تیمی که باهاشونه مرکز نوآوری سمپاد رو احداث میکنه

یه تایمی تو بورس بوده

یه تایمی برنامه نویسی کرده

کلی دوست به دست آورده

کلی دوست از دست داده

اپلای کرد

ایتالیای دل ها

اکسپت شد

سربازی نزاشت بره پس اکستند کرده

اگر نشه به هر دلیل پا پس نمیکشه

مهم ترینش

عاشق شده

بهتر بگم

عاشق بوده و الان بهش رسیده تقریبا

دختره بلاگره و از همین بیان باهاش آشنا شده D:

مامان پسره خبر داره و یکم دیگه مامان دختره هم در جریان قرار میگیره

آیا خره که تو این شرایط اقتصادی و فلان؟

نه چون دلم کنارش آرومه و بهم انگیزه جنگیدن و نفس کشیدن میده

فک کنم فقط همین :)


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها